عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

فرهنگی -اجتمائی -حدیث و روایات -داستان وحکایات مذهبی -جبهه وجنگ -اینجانب دوست دارم از این طریق خدماتی را به ملت شریف ایران ارائه بدهم

نویسندگان

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خدایم را صدا کردم

همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟

 

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه می چینم.

 

همسرش گفت: بگو ان شاءالله

ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا یا هوا آفتابیست یا بارانی!!

از قضا فردا در میان راه به راهزنان رسید و اورا گرفتند و کتک زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: کیست؟

ملا گفت: ان شاءالله که منم!

 

همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها

 

خداوند در قران می فرماید:

«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»

هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).

 

"از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)"

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 1:36  توسط مسئول هیئت  |  نظر بدهید

داستان های آموزنده "درباره توبه و استغفار"

توبه کار دوست خدا

مرد فاسقی در بنی اسرائیل بود که اهل شهر از معصیت او ناراحت شدند و تضرع به خدای کردند! خداوند به حضرت موسی وحی کرد: که آن فاسق را از شهر اخراج کن، تا آنکه به آتش او اهل شهر را صدمه ای نرسد. حضرت موسی آن جوان گناهکار را از شهر تبعید نمود؛ او به شهر دیگری رفت، امر شد از آنجا هم او را بیرون کنند، پس به غاری پناهنده شد و مریض گشت کسی نبود که از او پرستاری نماید. پس روی در خاک و بدرگاه حق از گناه و غریبی ناله کرد که ای خدا مرا بیامرز، اگر عیالم بچه ام حاضر بودند بر بیچارگی من گریه می کردند، ای خدا که میان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائی انداختی مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از این مناجات ملائکه ای را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق کرده نزد وی فرستاد. چون گناهکار اقوام خود را درون غار دید، شاد شد و از دنیا رفت . خداوند به حضرت موسی وحی کرد، دوست ما در فلان جا فوت کرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسی به آن موضع رسید خوب نگاه کرد دید همان جوان است که او را تبعید کرد؛ عرض کرد خدایا آیا او همان جوان گناهکار است که امر کردی او را از شهر اخراج کنم ؟! فرمود: ای موسی من به او رحم کردم و او به سبب ناله و مرضش و دوری از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزیدم.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت


توبه برتر از حد
در کتاب فروع کافی جلد 7 دارد:
در کوفه مردی خدمت آقا امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - رسید. عرض کرد یا علی من زنا کردم پاکم کن . حضرت فرمود: از کدام قبیله ای هستی ؟ گفت از قبیله مزینه هستم . حضرت فرمود: از قرآن می توانی چیزی قرائت کنی ؟ گفت : بله . چند آیه نیکو قرائت کرد. حضرت فرمود: آیا جنون عارضت شده ؟ گفت : نه .
حضرت فرمود: فعلا برو تا از وضعت جویا شوم و تحقیق کنم . فردا برای بار دوم بازگشت و گفتار روز پیش را تکرار نمود. این بار آقا علی - علیه السلام - فرمود: آیا زن داری ؟ گفت : آری . حضرت فرمود: زنت حضور دارد (یعنی مسافرت نرفته) گفت : آری . آنگاه حضرت وضع او را جویا شد. گفتند: مردی فهمیده و عاقل است . روز سوّم آمد و مانند دو روز قبل تقاضای پاک شدن نمود باز حضرت فرمود برو تا در باره تو سوالاتی نمایم . در روز چهارّم باز خدمت آقا علی - علیه السلام - رسید و اقرار کرد، حضرت به قنبر دستور داد تا او را نگهدارد، در این هنگام حالت خشم بر آقا علی - علیه السلام - روی داد سپس فرمود: چقدر زشت است که مردی کار ناشایستی از این قبیل انجام دهد و خود را در میان مردم رسوا نماید. چرا توبه نمی کنید بخدا قسم اگر بین خود و خدا واقعا توبه کند بهتر است برایش از این که من حد بر او جاری نمایم . آنگاه او را بسوی بیابان برد و در میان مردم فریاد زدند ایّهاالنّاس خارج شوید تا بر این مرد حد جاری شود و با وضعی بیائید که یکدیگر را نشناسید قبل از اینکه بر این مرد حد اجرا شود، محکوم تقاضا کرد اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند پس از نماز او را وارد گودالی که حفر شده بود نمودند، بطوری که صورت به طرف مردم بود. حضرت علی - علیه السلام - رو به جمعیّت کرد و فرمود: ای مسلمانان این عمل یکی از حقوق خداست . هر کس برگردن او نیز حقیست برگردد. زیرا کسیکه حدّی بر او باشد نمی تواند حد جاری کند. همه مردم برگشتند فقط آقا علی - علیه السلام - و امام حسن و امام حسین (ع) باقی ماندند، حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام - سنگی به دست گرفت و سه تکبیر فرمود و سه سنگ بترتیب با هریک سه تکبیر به آن مرد زد. امام حسن و امام حسین نیز به ترتیب همین عمل را تکرار کردند بر اثر همان ضربات مرد گنه کار از دنیا رفت آقا علی - علیه السلام - او را بیرون آورده دستور داد قبری برایش کندند نماز بر او خوانده دفنش کردند، عرض کردند غسلش نمی دهید، حضرت فرمود با چیزی غسل کرد که تا روز قیامت پاک و پاکیزه است همانا صبر بر کار دشواری نمود.
قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان / علی میرخلف زاده

توبه قاتل
مرحوم فخر المحققین سید محمد اشرف سبط سید الحکماء میرداماد رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: اسحاق بن ابراهیم طاهری که یکی از بزرگان بوده یک شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - را دید، حضرت به او فرمود: قاتل را رها کن . با ترس از خواب بیدار شد. ملازمان خود را طلبید و گفت : این قاتل کیست و در کجاست ؟ گفتند: در اینجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل کرده است . او را حاضر کردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئی تو را رها خواهم کرد قاتل گفت : من با یکسری از رفقایم اهل همه فسادها و لااُبالی گری و عیّاشی و ولگردی بودیم با آنها مرتکب هر حرامی می شدیم و در بغداد بهر عمل زشتی دست می زدیم، یک پیرزالی برای ما زن می آورد. یک روز آن پیر زن بر ما وارد شد که با خودش ‍ دختری بسیار زیبا آورده بود، آن دختر تا ما را دید و متوجه شد که آن پیر زن او را فریب داده صیحه ای زد و بی هوش پخش زمین شد وقتی او را بهوش آوردند فریاد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسید و دست از من بردارید من این کاره نیستم و این پیر زن غداره مرا فریب داد و گفت در فلان محل تماشائی است و قابل دیدن است و افسانه هائی برایم بافت و مرا راغب گردانید من هم همراهش راهی شدم از خدا بترسید من علویه از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها هستم . دوستانم به حرفهای او اعتنایی نکردند و جلو آمدند که به او دست درازی کنند من بخاطر حرمت رسول اللّه - صلی الله علیه و آله - غیرتم بجوش آمده و از آنها جلوگیری کردم در نزاعی که با آنها کردم جراحات زیادی بر من وارد شد چنانچه می بینی پس من ضربه ای سخت بر او وارد کردم و پیشکسوت آنها را کشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص ‍ کردم . دختر وقتی خود را رها دید درباره ام دعا کرد و گفت : همین طور که عیبم را پوشاندی خدا انشاء الله عیب های تو را بپوشاند و هینطور که مرا یاری و کمک کردی خدا تو را یاری کند در این هنگام صدای همسایه ها بلند شد و به خانه ما ریختند در حالی که خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون می غلتید مرا گرفتند و اینجا آوردند. اسحاق گفت : من تو را به خدا و رسول الله - صلی الله علیه و آله - بخشیدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه کردم و به حق آن کسیکه مرا به او بخشیدی دیگر گرد گناه و معصیت بر نمی گردم و توبه کردم و کم کم یکی از نیکان گردید.
قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان / علی میرخلف زاده

توبه لوطیها
شهید محراب مرحوم حضرت آیه اللّه سید عبدالحسین دستغیب نوشته : یک نفر حاجی مؤمنی که از ارادتمندان به مرحوم حاج شیخ محمد تقی مجلسی رضوان الله تعالی علیه بود یک روز لوطیهای محل دورش را می گیرند و می گویند امشب می خواهیم بخانه تو بیائیم . حاجی از یک طرف می ببیند اگر آنها بیایند با وسائل لهو ولعب می آیند و مشغول فسق و فجور می شوند از طرف دیگر اگر آنها را رد کند و جواب رد گوید چگونه با لوطیها طرف شود مرتبا برایش ‍ مزاحمت ایجاد می کنند ناچارا قبول می کند بعد هم سراسیمه خدمت مرحوم مجلسی پناهنده شده و گرفتاریش را ذکر می کند. مرحوم مجلسی فکری می کند و می فرماید: اشکالی ندارد بگو بیایند من هم می آیم، حاجی مجلسی مهیا می کند و شیخ مجلسی زودتر از لوطی ها وارد می شود، لوطیها آمدند همین که وارد خانه شد دیدند مرحوم مجلسی در مجلس نشسته . لوطی باشی ناراحت شد الا ن عیش و لهو ولعب جلوی آقا نمی شود کرد و آقا موی دماغش شده با بودن اوهیچ کاری نمی شود کرد. اجمالا پیش خود خیال کرد حرفی بزند تا مرحوم مجلسی قهر کند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت : جناب آقا مگر راه و روش ‍ ما لوطیها چه عیبی دارد که بما اعتراض می کنند. مرحوم مجلسی فرمود: چه خوبی درشما هست که آنرا مدح کنیم . گفت هزارها عیب داریم اما باز نمک شناسیم اگر نمک کسی را خوردیم دیگر به او خیانت نمی کنیم تا آخر عمرمان یادمان نمی رود، مرحوم مجلسی فرمود: این صفت خوبی است ولی آن را در شما نمی بینم . لوطی باشی گفت : در این اصفهان از هرکس می خواهی بپرس ؟ ببینید ما نمک چه کسی را خورده ایم که به او بد کرده باشیم مرحوم مجلسی فرمود: خود من گواهی می دهم که شما همه نمک بحرامید آیا با خدای خود چه می کنید، ای کسی که نمک خدا را می خوری و نمکدان می شکنی، این همه نعمت خدا را خوردن و استفاده کردن و این جور سرکشی کردن و پیروی از نفس و هوی کردن ؟! نمک خدا خوردن و نمکدان او را شکستن ... این کلمات مرحوم مجلسی که عین واقع و حقیقت بود در همه آنها اثر کرد، سرخجلت بزیر انداختند و هیچ سخن نگفتند سکوت مطلق، پس از مدتی همه رفتند، صبح اول وقت لوطی باشی در خانه مرحوم مجلسی را کوبید مرحوم مجلسی در را بازکرد دید لوطی باشی است . گفت : دیشب ما را آتش زدی ما را آگاه کردی ما را توبه ده چون از کرده های خود پشیمانیم، مرحوم مجلسی هم لطف می کند آنها را به عمل توبه و تدارک از گذشته ها وا می دارد.
قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان / علی میرخلف زاده

توبه مقبول
حر بن یزید ریاحی مردی شجاع و نیرومند است، اولین بار که عبیداللّه ین زیاد حاکم کوفه می خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی - علیه السلام - بفرستد او را به فرماندهی این گروه انتخاب می کند. اینک حر آماده شده است تا با حسین - علیه السلام - بجنگد، صحنه ای عجیب تماشایی است کوشها منتظر این خبرند که بشنوند حر با آن شجاعت و نیرومندی و دلیری با حسین - علیه السلام - چه میکند؟ راوی می گوید: برخلاف تصور و انتظار، در آن هنگام حر بن یزید ریاحی را در لشکر عمر دیدم در حالی که مثل بید می لرزید! من تعجب کردم رفتم جلو گفتم : حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می دانستم بطوری که اگر از من می پرسیدند شجاع ترین مردم کوفه کیست ؟ از تو نمی توانستم بگذرم . اینک تو چطور برسیده ای ؟ که اینگونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟! حر جواب داد: اشتباه کرده ای من از جنگ نمی ترسم . - پس از چه ترسیده ای ؟
- من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم، نمی دانم چه کنم ؟ این راه را بگیرم یا آن را انتخاب کنم ؟ عاقبت تصمیمش را گرفت، آرام آرام اسب خودش را کنار زد، بطوری که کسی نفهمید چه مقصود وهدفی دارد همین که رسید به نقطه ای که دیگر نمی توانستند جلویش را بگیرند ناگهان به اسب خویش شلاقی زد و خود را به نزدیک خیمه حسین - علیه السلام - رساند. سپرش را وارونه کرد کنایه از اینکه برای جنگ نیامده ام بلکه امان می خواهم . به نزدیک امام حسین - علیه السلام - که رسید سلام عرض کرد و سپس گفت : هل لی توبهٍ؟ آیا توبه از من پذیرفته است ؟ فرمود: بله البته قبول است .
آنگاه حر عرض کرد: اقا حسین جان، به من اجازه بدهید تا به میدان بروم و جان خویش را فدای راه شما بکنم . امام - علیه السلام - فرمود: اینک تو مهمان ما هستی از اسب بیا پایین و چند لحظه ای را در نزد ما بمان . - آقا! اگر اجازه بفرمایید تا به میدان بروم بهتر است . انگار که این مرد(حر) خجالت می کشید شرم داشت، چرا؟ چون با خودش ‍ زمزمه می کرد که ای خدا! من همان گنهکار هستم که اولین بار دل اولیاء تو، بچه های پیغمبر تو را لرزانم . حر خیلی مضطرب به نظر می رسید برای رفتن به میدان خیلی عجله داشت زیرا که با خود می اندیشید نکند هم اکنون در همین حال که اینجا نشسته ام یکی از بچه های حسین علیه السلام بیاید و چشمش به من بیفتد و من بیش ‍ از این شرمنده و خجل شوم ؟! آری حر توبه کرد توبه ای جدی، از راهی که رفته بود برگشت، از طرفداری ظلم و فساد دست برداشت و به هواداری از حق و عدالت پرداخت، از لشکر یزید بیرون شد و به سپاه حسین- علیه السلام - پیوست، حسین هم او را بی قید و شرط پذیرفت، زیرا کرم حسینی چنین اقتضا می کرد. وقتی که حر آمد هرگز امام نفرمود که این چه وقت توبه است ؟ ما را به این بدبختی نشانده ای حالا آمده ای تا توبه کنی ؟ امام حسین اینجور فکر نمی کند، حسین همه اش دنبال هدایت مردم است حتی اگر بعد از آن که تمام جوانانش هم شهید شدند لشکریان عمر سعد نیز توبه می کردند می گفت توبه همه آنان را قبول می کنم، به دلیل این که یزید بن معاویه بعد از حادثه کربلا به علی بن الحسین - علیه السلام - گقت : اگر من توبه کنم قبول می شود؟فرمود: بله ! تو اگر واقعا توبه بکنی قبول می شود، ولی او هرگز توبه نکرد.
حکایتها و هدایتها/ محمد جواد صاحبی

توبه یک حیوان!!
مرحوم حاجی نوری در دارالسلام می‌فرماید:
از یکی از علمای نجف نقل می‌کند که در منزل کبوتری داشتیم گربه‌ای هم گاهی در منزل می‌آمد و می‌رفت روزی گربه به کبوتر مزبور که مورد علاقه ما بود حمله کرد، گرفت و برد و خورد و بچه‌ها هم تعقیبش کردند ولی نتوانستند او را دریابند.
من هم عصا را نزدیک خودم گذاشته بودم تا وقتی گربه رسید او را تنبیه نمایم امّا تا چند روز نیامد چون شعور دارد هشیار است می‌فهمد جایی که دزدی و خیانت کرده نباید به این سادگیها آفتابی شود.
روزی متوجه شدم که آهسته آهسته می‌آید خیلی مقدس وار عمل به احتیاط می‌کند خودم را پنهان کردم که نفهمد در کمینش هستم و فرار کند.
داخل حجره خودم را پشت پرده پنهان کردم وارد کتابخانه شد من هم داخل شدم و درب را بستم تا گربه متوجه شد که در بسته و من هم با عصا باو حمله‌ور شدم متوجه شد کار از کار گذشته است و اینطرف و آن طرف رفتن فایده ندارد یک مرتبه جستن کرد و روی کتابها این طرف و آن طرف رفت تا روی رحل قرآن دستها و پوزه‌اش را روی قرآن گذاشت و به اصطلاح به قرآن پناهنده شد.
من وقتی چنین دیدم که حیوان به قرآن پناهنده شد، چوب را کنار گذاشتم و درب اطاق را باز کردم تا برود، گربه هم آهسته بیرون جهید ولی توبه‌اش صادقانه بود چون از آن به بعد دیگر در خانه ما خیانت نکرد نه کبوتر نه ماهی نه گوشت، هیچ کدام را نبرد، این است وضع حیوانات.{1}
{1}.داستانهای پراکنده، ص 30.

توبه راهزن معروف
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود مدتی از عمر خود را به این کار گذرانیده و در سرقت شهرتی یافت . کم کم در قلبش عشق و محبت دختری پیدا شد، شبی خیال داشت خود را به آن دختر برساند. از دیواریکه فاصله بین او و معشوقه اش ‍ بود بالا می رفت در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیه ای از قرآن را تلاوت می کرد: (الم یاءن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله) آیا آن هنگام نرسیده است که مؤمنین خشوع پیدا نمایند و در مقابل ذکر خدا قلبهایشان خاضع شود . فضیل از نیمه راه دیوار فرود آمد این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگیش را دگرگون کرد. با کمال اخلاص و صفای دل گفت پروردگارا چرا نزدیک شده و هنگام خشوع رسیده . فضیل از صمیم قلب بسوی خدا بازگشت . آن شب را پناه به خرابه ای برد در همان خرابه عده ای نشسته با هم صحبت می کردند آنها مسافرینی بودند که در آن خرابه بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند با یکدیگر می گفتند از شر فضیل چگونه خلاص شویم قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبردی بزند. از شنیدن گفتگوی کاروانیان فضیل بیشتر متاءثر شد که چقدر من بدبختم پیوسته خاطر آسوده خانواده هائی را بتشویش انداخته آنها را از طرف خود نگران می کنم . از جای حرکت کرد خود را به کاروانیان معرفی نمود گفت آسوده باشید دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد.
داستانها و پندها, ج4/ مصطفی زمانی وجدانی

توبه حقیقی
جنگ تبوک پیش آمد. پیغمبر صلی الله علیه و آله مسلمین را به پیکار ترغیب نموده با سپاهی به آن طرف حرکت کرده عده ای از منافقین و سه نفر از مؤمنین که سابقه نفاقی نداشتند تخلف جسته به همراه لشکر نرفتند. یکی از مؤمنین متخلف کعب ابن مالک شاعر بود. کعب گفت من در آن روزها نیرو و قدرتم بیشتر از پیش بود و سابقه نداشت در یک زمان دو وسیله سواری داشته باشم مگر در همان اوان جنگ تبوک . هر روز با خود می گفتم امروز خواهم رفت آن روز می گذشت و نمی رفتم باز فردا همینطور، بالاخره سستی نموده و از حضور در جنگ و سپاه مسلمین خودداری کردم . روها ببازار می رفتم ولی کارم گره پیدا می کرد و منظورم حاصل نمی شد. با هلال ابن امیه و مرارد بن ربیع مصادف شدم آنها هم مانند من تخلف جسته بودند بطوریکه می گفتند وضع کار ایشان نیز پیچیده بود. تا مدتیکه مسلمین در راه این جنگ بودند، بهمین ناراحتی و پیچیدگی گرفتار بودیم شنیدیم سپاه اسلام بهمراهی پیغمبر صلی الله علیه و آله مراجعت می کنند از کرده خود پشیمان شدیم و به استقبال بیرون آمدیم وقتی خدمت حضرت رسول رسیدیم آنجناب را به سلامتی تهنیت گفتیم سلام کردیم ولی حضرت جواب نداده رو از ما برگردانید به رفقا و دوستانمان سلام کردیم آنها هم جواب ندادند. این خبر به گوش ‍ خانواده های ما رسید ایشان نیز از گفتار با ما خودداری کردند. وضعی عجیب پیش آمد به مسجد که وارد می شدیم با هر کس صحبت می کردیم جواب نمی داد. زنان ما خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رفته گفتند شنیده ایم شما از شوهران ما رو بر گردانیده ای آیا ما نیز از آنها جدا شویم . حضرت رسول به آنها فرموده بود کناره گیری نکنید ولی نگذارید با شما نزدیکی کنند. کعب و دو رفیقش از مشاهده این وضع گفتند: بودن ما در مدینه چه فایده دارد اکنون که با ما سخن نمی گویند از پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته تا خانواده و دوستانمان همه از ما لب فرو بسته اند. خوبست از مدینه خارج شویم در میان کوهها به راز و نیاز و توبه و استغفار مشغول گردیم یا خداوند توبه ما را می پذیرد و یا به همین حال از دنیا می رویم به جانب یکی از کوههای مدینه رفتند روزها روزه می گرفتند و شبها را به مناجات می گذراندند خانواده آنها برای ایشان غذا می آوردند ولی صحبت نمی کردند مدتی گذشت کار آنها استغفار و گریه و زاری بود. گفته اند پنجاه روز را به این حال سپری کردند. روزی کعب به دوستان خود گفت اکنون که مورد خشم خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و خانواده و دوستانمان هستیم چرا ما خود را بر یکدیگر خشم نگیریم . بیائید از هم جدا شویم . هر کدام دور از دیگری مشغول راز و نیاز و توبه و بازگشت شویم و با هم صحبت نکنیم تا بمیریم یا خدا توبه ما را قبول کند سه روز از یکدیگر فاصله گرفتند شبها در دل کوه هر کدام به گوشه ای راز و نیاز داشته بطوری دور بودند که هم را نمی دیدند. شب سوم حضرت رسول صلی الله علیه و آله در خانه ام السلمه بود. در آن شب آیه قبول توبه آنها نازل شد. (لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعه العسره من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم انه بهم رؤ ف نرحیم، و علی الثلاثه الذین خلفوا حتی اذا ضاقت علیهم الارض بما رحت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوان لا ملجاء من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا، ان الله هوالتواب الرحیم) همانا پذیرفت خداوند بواسطه پیغمبر صلی الله علیه و آله توبهئ مهاجرین و انصار را آن کسانیکه در هنگام سختی و دشواری او را پیروی کردند پس از آنکه نزدیک بود دلهای بعضی از آنها برگردد (از رفتن به جنگ با این دشواری بعد از این تمایل که پیدا کردند به برگشتن باز خداوند از آنها گذشت او به مؤ منین رؤ ف و مهربان است . و پذیرفت توبه آن سه نفری را که خلاف کردند و از رفتن به جنگ خودداری نمودند. کار بر آنها به طوری دشوار شد که زمین با این وسعت بر ایشان تنگ گردید و دلهایشان از اندوه گرفته و تنگ شد، دانستند پناهی از خدا نیست مگر بسوی خودش، توبه آنها را بر پیغمبر نازل نمود تا مؤ منین توبه نمایند. خدای همانا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
داستانها و پندها, ج1/ مصطفی زمانی وجدانی

توبه مخصوص هر گناه
حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: مردی در زمان های گذشته زندگی می کرد، در جستجو بود دنیا را از راه حلال بدست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست . از راه حرام جدیت کرد باز نتوانست . شیطان برایش مجسم و آشکار شده گفت از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی اینک مایلی من راهی بتو بیاموزم که بخواسته خود موفق شوی ثروت سرشاری بدست آوری و عده ای هم پیرو و تابع پیدا کنی ؟ گفت آری مایلم . شیطان گفت از خود کیش و دینی اختراع کن مردم را بسوی کیش اختراعی دعوت نما بدستور شیطان رفتار کرد، مردم گردش را گرفته پیرویش کردند و به آنچه مایل بود از ثروت دینا رسید. روزی ناگاه متوجه شد که چه کار ناشایستی کردم مردم را گمراه نمودم خیال نمیکنم توبه ای داشته باشم مگر اشخاصیکه بواسطه من گمراه شده اند متوجه کنم که آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شاید توبه ام پذیرفته شود. به پیروان خود یک یک مراجعه کرد آنها را گوشزد نمود که آنچه من میگفتم باطل بود، اساس و پایه ای نداشت آنها جواب می دادند دروغ میگوئی گفتار سابق تو حق بود اکنون در کیش و دین خود شک کرده و گمراه گشته ای . این جواب را که از آنها شنید غل و زنجیری تهیه نمود بگردن خود آویخته گفت باز نمیکنم تا خدای توبه ام را بپذیرد. خداوند به پیغمبر آنزمان وحی نمود که به فلانی بگو قسم بعزتم اگر آنقدر مار بخوانی و ناله نمائی که بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی کنم مگر کسانیکه بکیش تو مرده اند و آنها را گمراه کرده بودی بحقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند (اینکار هم که برایش امکان نداشت).
داستانها و پندها, ج1/ مصطفی زمانی وجدانی

توبه پذیر مهربان
حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد: یا اله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض ‍ کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان) جواب شنید لبیک، سپس ‍ عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)، این دفعه سه بار شنید لبیک،لبیک؛ لبیک . موسی عرض کرد: حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک، به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران، جز به فضل من، پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 1:34  توسط مسئول هیئت  |  نظر بدهید

شخصى هر روز گاوش را مى دوشید، مقدارى آب به شیر اضافه مى کرد و آن را براىفروش به شهر مى آورد، و براى مشتریان سوگند یاد مى کرد که شیرش یکدست است .
روزى همکارانش گفتند: چرا دروغ مى گوئى ؟ ما که مى دانیم چه مقدار آب به شیرتاضافه مى کنى .
شیر فروش : من هرگز دروغ نگفته و نمى گویم ، زیرا همیشه شیر را با یک دستدوشیده ام . سرانجام روزى سیلى عظیم آمد و گاو و گوسفندان او را برد. فغان و ناله اشبه آسمان رفت
ظریفى گفت : آن آبها که به شیرها افزودى ، به صورتسیل جارى شد.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 1:24  توسط مسئول هیئت  |  نظر بدهید
 

حکمت خداوندی

سعدی در بیان حکایتی می گوید:

موسی علیه السلام ، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت:ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از مناجات باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. گفت:این چه حالت است؟ گفتند:خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده اند.

�وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاَْرْضِ؛ اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می گشود، در زمین ستم پیشه می کردند�. (شورا:27) موسی علیه السلام ، به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۷ساعت 1:20  توسط مسئول هیئت  |  نظر بدهید

‌ 🔸ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،

ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...

ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.

 

🔹ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟

 

جواب با شما...

 

🔸 نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده..

"صادقانه زندگی کنید"

🔹 ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...

 

▪️الهی قمشه ای

ویروس کلامی

 

🔱ده ویروس کلامی که موجب تخریب ارتباط می شود:

 

۱. نصیحت تکراری

 

۲. تذکر مداوم

 

۳. سرزنش

 

۴. منت گذاشتن

 

۵. مقایسه کردن

 

۶. جرو بحث کردن زیاد

 

۷. برچسب منفی زدن

 

۸. پیش بینی منفی

 

۹. گله و شکایت مداوم

 

۱۰. متهم کردن

 

خدایم را صدا کردم

من همین الان خدایم را صداکردم.....

نمیدانم چه میخواهی .....

 

ولی الان برای تو!

برای رفع غمهایت!

برای قلب زیبایت!

برای آرزوهایت!

برای کسب توفیقت!

برای دین و دنیایت!

برای آخر کارت!

 

به درگاهش دعاکردم!

 

و میدانم خدا داند.....

خدا از خواستهای تو خبر دارد.....

 

یقین دارم دعای من برای تو ،دعای تو برای من....اثر دارد

  • سید یحیی حسینی