عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

فرهنگی -اجتمائی -حدیث و روایات -داستان وحکایات مذهبی -جبهه وجنگ -اینجانب دوست دارم از این طریق خدماتی را به ملت شریف ایران ارائه بدهم

نویسندگان

۱۷ مطلب با موضوع «اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

توبه قبول شده

_1_1.GIF (420×298)


اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب‏

مترجم تفسیر بسیار مهم «المیزان»، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حکایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاکار مسکین نقل کرد:
در منطقه گنداب همدان که امروز جزء شهر شده، مردى بود شرور، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى.
او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت.
روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه‏خانه براى صرف چاى نشسته بود.
هیکل زیبا، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى‏کرد.
کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود، ناگهان کلاه را
از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد، رفیقش به او نهیب زد: با کلاه چه مى‏کنى؟ جواب داد: اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت. سپس گفت: اى دوست من! زن جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود، اگر مرا با این کلاه و قیافه مى‏دید شاید به نظرش مى‏آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم، در آن حال ممکن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید: نخواستم با کلاهى که به من جلوه بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند.
در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن، مردى بود باتقوا، متدین، و مورد توجه. مى‏گوید: در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم، کمى دیر شد، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند، در زدم، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود، فریاد زد: کیست؟ گفتم: شیخ حسن روضه خوان هستم، در را باز کرد و فریاد زد: تا الآن کجا بودى؟ گفتم: به محله حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السلام رفته بودم، گفت: براى من هم روضه بخوان، گفتم: روضه مستمع و منبر مى‏خواهد، گفت: اینجا همه چیز هست، سپس به حال سجده رفت، گفت: پشت من منبر و خود من هم مستمع، بر پشت من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان!
از ترس چاره‏اى ندیدم، بر پشت او نشستم، روضه خواندم، او گریه بسیار کرد، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم، حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم. با تمام شدن روضه من، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد!
پس از مدتى از برکت آن توسل، به مشاهد مشرفه عراق رفت، امامان بزرگوار را زیارت نمود، سپس رحل اقامت به نجف انداخت.
در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى‏داد، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شرکت مى‏کرد.
شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند، بلافاصله قبرى آماده شد، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند: آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به خواست حق از حال سکته درآمد، ناگهان على گندابى همانطور که روى جانماز نشسته بود از دنیا رفت، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن کردند!

 

 

 

 

 

 

 روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با  علی گندابی کار داریم  که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. 

علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود . 

میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا.... 

دریافت

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

 

  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید :وقد سئل عن مکارم الاخلاق : العفو عمن ظلمک وصیلة من قطعک واعطاء من حرمک وقول الخق ولو على نفسک درباره مکارم اخلاق سوال شد، فرمودند: گذشت از کسى که به تو ظلم کرده ، رابطه با کسى که با تو قطع رابطه کرده ، عطا به آن کس که از تو دریغ داشته است و گفتن حق اگر چه بر ضد خودت باشد


ا

.

 

  

 

 

 

  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

روزی دوگانه

  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

شیعه خالص

حکایت روز : شیعه واقعى : مردى با خوشحالى بر امام جواد علیه السلام وارد شد، امام علیه السلام به او فرمود: چرا تو را این گونه شادمان مى بینم؟

عرض کرد: یابن رسول اللّه! شنیدم که پدرت فرمود: بهترین روزى که بنده خدا باید در آن خوشحال باشد روزى است که خداوند به او توفیق انفاق و نیکى به برداران مومن خود را مى دهد. امروز ده نفر از برادران فقیر و عیالوارم از فلان جا براى کمک نزد من آمدند و من هم به هر یک از آنها کمک کردم، از این رو خوشحالم.

امام جواد علیه السلام فرمود: به جان خودم قسم سزاوار است که خوشحال باشى البته اگر اعمال خیر خود را محو و نابود نسازى.

عرض کرد: چگونه اعمالم را محو کنم در حالى که من از شیعیان خالص شما هستم.

امام جواد علیه السلام فرمود: با همین سخنى که داشتى صدقات و نیکى به برادران مومنت را باطل و نابود ساختى.

عرض کردن چگونه یابن رسول اللّه؟

امام جواد علیه السلام فرمود: این آیه را بخوان.

یاایهالذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى.

اى کسانى که ایمان آورده اید بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید.

عرض کرد: یا بن رسول اللّه! من منتى بر کسانى که به آنها کمک کردم نگذاردم و آنها را آزارى ندادم.

امام علیه السلام فرمود: خداى عزوجل فرمود: (صدقات خود را به منت و اذیت باطل نکنید)

نفرمودند: تنها با منت و آزار بر کسانى که به آنها مى بخشید باطل نسازید.

آیا آزار به کسانى که مورد بخشش قرار گرفته اند یا ما؟

حضرت فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادى و صدقه خود را محو کردى.

عرض کردم : چرا؟

امام علیه السلام : به خاطر اینکه گفتى من از شیعیان خالص شما هستم. آیا تو مى دانى شیعه خالص ما کیست؟

عرض کردم: نه

حضرت فرمود: شیعیان خالص ما مومن آل فرعون، حبیب نجار، سلمان، ابو ذر، مقداد و عمارند و تو خود را برابر آنها دانستى. آیا تو با این ادعا ملائکه و ما را آزار ندادى؟

آن مرد گفت : استغفراللّه و اتوب الیه، حال چگونه بگویم؟

حضرت فرمود: بگو من از دوستان شما و دشمن دشمنان شما هستم و دوستان شما را دوست دارم.

عرض کردم: همین گونه مى گویم و از آنچه گفتم و موجب ناخشنودى شما و ملائکه گردید توبه مى کنم.

امام علیه السلام فرمود: اکنون پاداش بخششهاى تو بازگشت.



  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

ظلمت نفسی

: اینکه بعضی ها می ترسند یا افسرده می شوند به این علت است که آنان سر رشته امور را از دست داده اند مسئولیت احساس  شان بابت احساس بدی که دارند مسئولیت را از سر خود باز می  کنند چون برای شان راحت تر است که دیگران را مسئول زندگی خود بدانند تا بگویند:باعث بروز چنین احساساتی خودم هستم.


 

  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

هفت نصیحت مولانا

  • سید یحیی حسینی
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

  • سید یحیی حسینی