عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

عصمت

ائمه اطهار (علیه السلام)

فرهنگی -اجتمائی -حدیث و روایات -داستان وحکایات مذهبی -جبهه وجنگ -اینجانب دوست دارم از این طریق خدماتی را به ملت شریف ایران ارائه بدهم

نویسندگان
  • ۰
  • ۰

بوی گلاب

 

صدای اذان تو گوش‌هایم پیچید. غروب شده بود، بوی گلاب می‏آمد، به عقب برگشتم، زنی نشسته بود و شیشه گلاب را روی سنگ قبر پسر سیزده ساله‏اش می‏ریخت، روی سنگ قبر او هم نوشته بود: «شهادت: هفده شهریور.‌»

 

سردم شده بود، با مامان خدا حافظی کردم. قدم‌هایم روی سنگ‌هایی که کلمه سرخ «شهادت» بر همه آنها به چشم می‏خورد، به کندی جلو می‏رفت. دلم می‏خواست سرم را روی شانه‏های پدر بگذارم و اشک بریزم، برای آن سال‌هایی که به جای مادر نوازشم می‏کرد.

 

لاله‏های قرمز و لاله‏های زرد، باغچه را پر کرده بود. باید به آنها برسم، نباید پژمرده شوند، تا روزی که امام به شهرمان بیاید قدم‌هایش را گلباران کنم، شاید شهدای دیگری بیایند و پیکرشان را پر از گل‌های سرخ و زرد کنم.


 

 

 

  • ۹۴/۰۶/۰۸
  • سید یحیی حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی